در گذشته هاي دور، در شهر تبريز تاجر مهرباني زندگي مي كرد كه خداوند ثروت زيادي به او داده بود. اما آن چه از طلا و دارايي براي او بيشتر عزيز بو ...
در گذشته هاي دور، در شهر تبريز تاجر مهرباني زندگي مي كرد كه خداوند ثروت زيادي به او داده بود. اما آن چه از طلا و دارايي براي او بيشتر عزيز بود، تنها دخترش "شاه صنم" بود. "شاه صنم" چون فرشته اي مهربان و زيبا بود. در اين شهر مرد شريفي به نام "عاشق" زندگي مي كرد كه چيزي جز يك قلب مهربان و آوازي خوش نداشت. او در مراسم عروسي و جشنها ساز مي زد و آواز مي خواند. در يكي از اين جشنها نگاهش به "شاه صنم" افتاد و عاشق بي قرار او شد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.