کتاب پیش رو دربردارنده ی چند داستان کوتاه به قلم نویسنده جوان کشورمان (متولد 1357) است که زاده ی بوشهر است. این داستان ها تحت عناوین مرغ دریای ...
کتاب پیش رو دربردارنده ی چند داستان کوتاه به قلم نویسنده جوان کشورمان (متولد 1357) است که زاده ی بوشهر است. این داستان ها تحت عناوین مرغ دریایی، آواز ماهی بی نام، دو بر یک، دره ی خاموش، پلنگ، تاریکی، کلاغ ها و مرگ پیمایی به نگارش درآمده اند. آواز ماهی بی نام که نام کتاب برگرفته از آن است، روایتگر داستان ماهی فروشی جوان است که امروز یک ماهی بی نام در بساطش جا خوش کرده، ماهی عجیبی که شنیده است وقتی صید شده و به خشکی افتاده تا لحظه مرگ آواز خوانده و آواز خوانده و دهانش هم طوری باز بود که انگار وسط یکی از تحریرهاش تمام جانش از بدن بیرون آمده و مرگ در آغوشش گرفته است. اما چه کسی باور می کند که یک ماهی آواز بخواند؟ هیچکس! مگر این که در شبی تاریک، وقتی در ساحل کنار دریا نشسته ای، صدایی نرم و صمیمی بلند شود و آوازی سر بگیرد و بعد ببینی جز تو و آن ماهی کسی آن جا نبوده است.
گزیده ای از کتاب:
بله که یادم مانده. خوب هم یادم مانده. چی را خوش به حالم؟ آدم که نباید حافظه ی خوبی داشته باشد. باید یادش برود. اصلا آدم که حافظه اش کار کند توی گذشته می ماند. خوش به حالش نیست. همه ی این سال ها را یادم مانده؛ روی سکو رفیق زیاد داشته ام. آمده اند و رفته اند. بیشتر رفاقت هام از روی سکو شروع شده، توی «اتاق دود». دودی که نیستی، هستی؟ معلوم است نیستی. با تو قسمت شد روی خشکی دوست بشوم. همین که هی با هم آمده ایم اینجا و رفته ایم مهرت به دلم نشسته. می دانی؟ تو می توانستی مثلا بچه ی من باشی. یک چیزهایت مثل خود من است. مو نمی زند. انگار دوباره خودم می خواهم بروم روی سکو. شاید اگر بچه ام الان بود درست شکل خودت بود، با همین چال گونه و همین حالت نگاه و لبخندت.
روز اول که آمدی ستاد، دیدم توی خودتی. حق داری. جزیره سنگین است. انگار هر روزش غروب جمعه ست. نمی خواهم بترسانمت، ولی سکو نسبت به جزیره مثل دریاست به رودخانه ی کم آب. مثل دریا که شوخی ندارد و رودخانه نیست که؛ دست شنای خودش را می خواهد؛ آبش بی تعارف است. بغضش هم سنگین تر است. آنجا حتی پیش می آید که گریه هم بکنی. کم هم نه. آدمیزاد گریه کند اصلا بد نیست. خوب هم هست. سبک می شود. اگر سبک نشود پایه های سکو دوروزه از سنگینی فرو می رود توی آب.
چرا اتاق دود؟ آقایی که شما باشی، توی اتاق دود، دودها درهم می شوند. دود مگنا قرمز با بهمن سوییسی و تیر و وینستون عقابی و مالبرو پاشنه طلایی و زر و اشنو. دود کمل در نور دریچه به قهوه ای سوخته می زد، دود مالبرو تیره ی مات. دود بهمن و تیر سنگین تر، اول از لب ها پایین می رود جای بالا رفتن و بوی زر و اشنو که تا سه روز توی اتاق می ماند و نمی رفت. حرف ها درهم می شد. حرف گذشته، آینده، حرف کار، حرف زن، بچه. خنده ها. سکوت ها. نفس ها درهم می شد.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.