رمان فارسی.
- تو دیگه برای ما مردی.
دستش گیر پیراهنش شد:
- این پیراهن مشکی رو میبینی؟ واسه زنم پوشیدم، چند روزی می شه که مرده یه دونه سایز ک ...
رمان فارسی.
- تو دیگه برای ما مردی.
دستش گیر پیراهنش شد:
- این پیراهن مشکی رو میبینی؟ واسه زنم پوشیدم، چند روزی می شه که مرده یه دونه سایز کوچیک هم گرفتم برای پسرم، اون هم مشکی پوشیده، خاطره ی مبهمی از یک مادر پاک دامن مرده داشته باشه بهتر از اینه که بدونه مادرش زنده ست و با ...
چشم هاش رو بست و باز کرد. بازوش گیر دست سامان شد. سر چرخوندم امیر رو دیدم که دورتر ایستاده و فقط نگاه می کرد. چرا از خواهرش دفاع نکرد؟ جلوی چشمش کتک خوردم هیچی نگفت، یعنی اون هم، هم عقیده ی سامیار بود؟ دوباره به سامیار نگاه کردم و بلند شدم:
هیچ معلوم هست چی میگی؟ من رو دزدیدن.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.