يك زندانبان كه به علت ابتلا به سرطان چيز زيادي از عمرش باقي نمانده است، با يك زنداني به نام جهانشاه كه به علت قتل ١٧ دختر محكوم به مرگ بود آ ...
يك زندانبان كه به علت ابتلا به سرطان چيز زيادي از عمرش باقي نمانده است، با يك زنداني به نام جهانشاه كه به علت قتل ١٧ دختر محكوم به مرگ بود آشنا مي شود. زنداني گفت كه او يك زنداني سياسي است و اين قصه را براي خراب كردن او ساخته اند. زندانبان شاهد كشته شدن زنداني بود. بعد از اين واقعه، او در يك ماموريت جسدي را ديد كه به اختيار او را به ياد خود و آينده اش انداخت..
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.