"سمفوني مردگان" داستان پرآوازه ي عباس معروفي است. اين كتاب داستان شوربختي مردماني است كه مرگي را به دوش مي كشند و در جنون ادامه مي يابند.
دا ...
"سمفوني مردگان" داستان پرآوازه ي عباس معروفي است. اين كتاب داستان شوربختي مردماني است كه مرگي را به دوش مي كشند و در جنون ادامه مي يابند.
داستان،
دود ملايمي زير طاق هاي ضربي و گنبدي كاروانسرا ي آجيل فروش ها بود. ته كاروانسرا چند باربر در يك پيت حلبي چوب مي سوزاندند و گاه اگر جرئت مي كردند كه دستشان را از زير پتو بيرون بياورند تخمه هم
مي شكستند. پشت آنها در جايي مثل دخمه سه نفر در پاتيل هاي بزرگ تخمه بو مي دادند. دود و بخار به هم آميخت، و برف بند آمده بود.
همه ي چراغ ها و حتي زنبوري ها روشن بود، و كاروانسرا از دور به دهكده اي در مه شبيه بود. سمت راست دالان در حجره ي "خشكبار معتبر" دو مرد به گرماي چراغ زنبوري روي ميز لم داده بودند. پشت ميز "اورهان اورخاني" نشسته بود و كنارش "اياز پاسبان".
اياز گفت: "مثل شير پشت سرت ايستاده ام."
اورهان نمي دانست چه كند. مردد بود. گفت: "تف سر بالا نباشد؟ قال قضيه را بكن."
"اگر گوشه ي كار بيرون بيفتد چي؟"
"نبايد بيفتد. بايد زرنگ باشي."
اورهان لحظه اي فكر كرد، بعد نگاهش را از اياز دزديد، "مثل يوسف؟"
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.