داستان تخيلي. باد گرمي از سوي ساحل مي آمد. هوا شرجي بود. آب دريا كه مثل شب سياه بود، به آرامي موج مي خورد و بلم را مثل گهواره اي تكان مي داد. ...
داستان تخيلي. باد گرمي از سوي ساحل مي آمد. هوا شرجي بود. آب دريا كه مثل شب سياه بود، به آرامي موج مي خورد و بلم را مثل گهواره اي تكان مي داد. پسرك چشمانش را به زور باز نگه داشته بود و به پدرش كه با شب و دريا يكي شده بود، نگاه مي كرد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.