یاغیهای مرموز الماس چشم اژدها را از بافندهی اعظم دزدیدند، اما لاچلان بدجوری زخمی شد. الماس آنها را فرستاد پیش مزرعهداری که قدرتها ...
یاغیهای مرموز الماس چشم اژدها را از بافندهی اعظم دزدیدند، اما لاچلان بدجوری زخمی شد. الماس آنها را فرستاد پیش مزرعهداری که قدرتهای عجیبی داشت. او با جادو لاچلان را نجات داد، اما لکهای بنفش در وجودش باقی ماند که هر لحظه بزرگتر میشد.
فقط شمشیرهای اژدها میتوانستند لکهی شیطانی را نابود کنند.
مسیر یافتن شمشیرها بسیار خطرناک و پیچیده بود. یاغیهای مرموز سرنخها را دنبال کردند تا شاید لاچلان را نجات دهند. لکه هر روز بزرگتر میشد. آنها خیلی فرصت نداشتند...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.