رمان.
آذر خنديد. مهتاب كه دل پری داشت، خودش را انداخت روی مبل، سيبی برداشت، گازی به آن زد و با دهان پر ادامه داد: به من می گه بايد وكيل مجلس ب ...
رمان.
آذر خنديد. مهتاب كه دل پری داشت، خودش را انداخت روی مبل، سيبی برداشت، گازی به آن زد و با دهان پر ادامه داد: به من می گه بايد وكيل مجلس بشه، مرد حسابی تو چی می گی ديگه. به نظر من دستش می رسيد، نسل هر چی زنه از رو زمين برمی داشت.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.