یاد رفتارهای غیرمنطقی و بچگانه ی جرارد در آن روزها افتادم، یاد آن رفتارهای بی ثبات و عورت نمایی های گاه به گاهش. گفتم به گمانم بیشتر زندگی ...
یاد رفتارهای غیرمنطقی و بچگانه ی جرارد در آن روزها افتادم، یاد آن رفتارهای بی ثبات و عورت نمایی های گاه به گاهش. گفتم به گمانم بیشتر زندگی های زناشویی مثل داستان اند، تعلیق ناباوری دارند. یعنی تکامل، موجب تداوم شان نیست، حتی گریز از حقایقی خاص هم موجب تداوم شان نیست. گفتم از این بابت مطمئنم که هنگام آن اتفاقات، او هم خودش یکی از همان حقایق بوده. چاره ای نبود جز آن که احساساتش را نادیده بگیری، وگرنه داستان ادامه می یافت. گفتم هرچند حالا که به یاد آن روزها می افتم می بینم همین رهانیدن ها، همین چیزهایی که در خدمت روایت داستان، انکار یا خودخواسته فراموش می شدند، همین ها لحظه به لحظه تعدادشان بیشتر و بر داستان چیره می شدند. این رهانیدن ها هم مثل همان وسایلی که در خانه اش جا گذاشتم، طى این همه سال معنایشان عوض شد و پذیرش شان همواره هم ساده نبود. مثلا بی تفاوتی من نسبت به رنج جرارد که آن روزها چندان مهم نبود اما بعدها حس گناهم بیشتر و بیشتر می شد. در پی آینده ام خیلی چیزها را از خودم راندم اما حالا همان آینده ام از من رمید، نیروی شماتتش هم آنچنان بیشتر و بیشتر شد که گمان بردم برابر با گناهی مجازات می شوم که هنوز متوجهش نشده ام. گفتم شاید هرگز نفهمم چه چیزهایی را باید برهانم و چه چیزهایی را حفظ کنم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.