كویین الکساندر جنایتی تصور ناپذیر مرتکب شده است.
پا به فرار میگذارد تا بقیه عمرش را در زندان نگذراند ،خانه شغل و خانواده اش را رها میکند و ...
كویین الکساندر جنایتی تصور ناپذیر مرتکب شده است.
پا به فرار میگذارد تا بقیه عمرش را در زندان نگذراند ،خانه شغل و خانواده اش را رها میکند و پیش از اینکه پلیس بویی از کارش ببرد، گذر نامه اش را بر می دارد و به سمت مرز شمالی راه می افتد.
اما به خاطر برف و بورانی غیر منتظره مجبور میشود از جاده بیرون برود و به مسافرخانه دور افتاده و متروکه بکستر پناه ببرد .مالک خوشتیپ و مهربان آنجا یعنی نیک بکستر هم بسیار خوشحال میشود که برای یک شب اتاقی ارزان قیمت به او بدهد اما متأسفانه مسافرخانه بکستر آن پناهگاه آرام و امنی نیست که به نظر میرسید این مسافرخانه گذشته ای شوم و نگران کننده دارد. در خانه ویرانه مقابل مسافرخانه هم سایه همسر بیمار نیک همیشه پشت پنجره حضور دارد. او همیشه در حال تماشاست .کویین صبح باید از مسافرخانه برود و سایلش را جمع میکند و دوباره به جاده بر میگردد. اما اول از همه باید آن شب را زنده بماند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.