..... به جای آنکه برود روی صندلی بنشیند، آمد و روی نیمکت کنار من نشست... بعد، دست مرا در دست گرفت و شروع کرد به وارسی کردن آن... در اینجا من شعور ...
..... به جای آنکه برود روی صندلی بنشیند، آمد و روی نیمکت کنار من نشست... بعد، دست مرا در دست گرفت و شروع کرد به وارسی کردن آن... در اینجا من شعور و افکار بلندی را مشاهده می کنم.... خیلی به دست های خودم شباهت دارد. با صدایی که خودم از آرام بودنش متحیر شده بودم، گفتم: «شبیه دست شماست چون من دختر شما هستم...»
از متن کتاب
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.