یک روز صبح زود بابا از خواب پرید و با داد و فریاد دستش را در هوا تکان داد و داد زد: "آی دستم! آی دستم! دستم آتش گرفته!" مامان اول باور نکرد ...
یک روز صبح زود بابا از خواب پرید و با داد و فریاد دستش را در هوا تکان داد و داد زد: "آی دستم! آی دستم! دستم آتش گرفته!" مامان اول باور نکرد. ولی خیلی زود فهمید که قضیه جدی است و بابا را به بیمارستان رساند. اما عجیب این بود که هیچ کدام از دکترها نتوانستند علت سرخ شدن دست بابا را تشخیص دهند. بابا پیش دکتر علفی رفت. او هم چند توصیه کرد و چند جوشانده تجویز کرد ولی هیچ کدام از این ها تاثیری نداشت. دکتر روانشناس هم نتوانست کمکی کند. فقط وقتی مادربزرگ از سفر برگشت فهمید که چه باید بکند و چگونه آتش دست بابا را خاموش کند. داستان فوق به همراه چند داستان دیگر از نگاه و زبان کودکان و نوجوانان روایت شده است.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.