مردي را مي بيند كه در سايه مي رود. به درستي نمي تواند او را تشخيص دهد. بنابراين نمي تواند بداند يا بفهمد او چگونه آدمي است. فقط احساس ميكند، � ...
مردي را مي بيند كه در سايه مي رود. به درستي نمي تواند او را تشخيص دهد. بنابراين نمي تواند بداند يا بفهمد او چگونه آدمي است. فقط احساس ميكند، يا درستر اين كه گفته شود يك حس گنگ و ناشناخته به او مي گويد آن مرد بايد برايش آشنا باشد. اما نمي تواند تصوير روشني از او براي خود در ذهن بسازد، يا حتي چيزهايي از او در خاطرش بازسازي كند. پس چرا احساس مي كند كه بايد او را بشناسد، كه او را مي شناسد. و اين كنجكاوي... قدم تند مي كند بلكه بتواند نزديك تر بشود، اما آن مرد بي آن كه به خود زحمت بدهد، به نسبت آهنگ قدم هاي او، قدم هايش تند مي شود.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.