داستان درباره ي درويش پيري است كه پاي درخت سروي نشسته بود و ني مي زد كه ناگهان از سوراخ هاي ني كوه ها، رودها و راه هايي سر در آوردند. اين كوه ...
داستان درباره ي درويش پيري است كه پاي درخت سروي نشسته بود و ني مي زد كه ناگهان از سوراخ هاي ني كوه ها، رودها و راه هايي سر در آوردند. اين كوه ها، رودها و راه ها در هوا راه افتادند و در گوشه ي ديگر دنيا، در بيابان دور دستي كه نه كوه داشت، نه رود، نه راه و نه درخت به زمين نشست و نام آن بيابان را سرزمين ني گذاشتند. درويش نفسي تازه كرد و دوباره لب بر ني نهاد و...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.