داستان تخیلی برای كودكان.
وقت، وقت كار بود نه وقت بازی بود و بی كاری، نه وقت تفریح بود و بی عاری! باید یك عالمه برف را، برف های سنگین را پارو ...
داستان تخیلی برای كودكان.
وقت، وقت كار بود نه وقت بازی بود و بی كاری، نه وقت تفریح بود و بی عاری! باید یك عالمه برف را، برف های سنگین را پارو می كردیم. مامان می رفت شهر و تا شب برنمی گشت خانه. وقت رفتن گفت: "یكی باید این برف ها را پارو كند. حتما یكی باید این كار را بكند، شنیدید چی گفتم؟" آن وقت خودش برای این كار، من و خواهرم "سلی" را انتخاب كرد. آره... حالا ما همین جور سرگرم كار بودیم كه سر و كله ی كی پیدا شده باشه خوبه؟ درسته، گربه ی با كلاه! ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.