داستان،
غروب بود- غروبي بهاري و رنگارنگ. طبيعت سرخوش و سر مست، بهاري ديگر را آغاز كرده بود. آن دو آخرين بيماران پزشك بودند. منشي دكتر هنگام ...
داستان،
غروب بود- غروبي بهاري و رنگارنگ. طبيعت سرخوش و سر مست، بهاري ديگر را آغاز كرده بود. آن دو آخرين بيماران پزشك بودند. منشي دكتر هنگام خارج شدن از مطب به آنان گفته بود كه مي توانند پس از بيرون آمدن مريضي كه آخرين بيمار نوبت گرفته بود، داخل شوند. آنها جدا از هم نشسته بودند. وقتي داخل شدند دكتر آزمايشات آنان را ديد و به آنها گفت كه
نمي توانند بچه دار شوند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.