داستان تخيلي. چند روز بود كه هوا ابري بود و باران مي باريد. وقتي هم كه باران بند مي آمد، باز هم هوا ابري بود و از خورشيد خانم خبري نبود. گل ...
داستان تخيلي. چند روز بود كه هوا ابري بود و باران مي باريد. وقتي هم كه باران بند مي آمد، باز هم هوا ابري بود و از خورشيد خانم خبري نبود. گلشيد كوچولو دلش براي خورشيد خانم خيلي تنگ شده بود. براي همين كنار پنجره رفت و آسمان را نگاه كرد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.