دختر كوچولويي كه داستانهاي قديمي خوانده بود در طول مسافرت هوايي خود داشت درباره يك بچه ديو خواب مي ديد. بچه ديو هم كه داستانهاي حماسي قديم ...
دختر كوچولويي كه داستانهاي قديمي خوانده بود در طول مسافرت هوايي خود داشت درباره يك بچه ديو خواب مي ديد. بچه ديو هم كه داستانهاي حماسي قديمي شنيده بود تصميم گرفت كه به زمين بيايد و مانند قديمي ها با شواليه ها بجنگد. مردم از او مي ترسيدند و به او حمله مي كردند و او را مي ترساندند. دختر كوچولو سعي داشت او را نجات دهد ولي شيشه عمر بچه ديو شكست و در همان لحظه دختر كوچولو از خواب پريد. وقتي كه او داشت فرودگاه را ترك مي كرد متوجه شد كه يك تكه بلور از شيشه عمر بچه ديو در دستش است.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.