داستان تخيلي. از خواب بيدار شدم. عروس در حياط خانه بود. در باغچه بود. قلبش در دستش بود. مي گفت: چرا هواي خانه قهوه اي است، چرا انارها از شا ...
داستان تخيلي. از خواب بيدار شدم. عروس در حياط خانه بود. در باغچه بود. قلبش در دستش بود. مي گفت: چرا هواي خانه قهوه اي است، چرا انارها از شاخه ها كنده نمي شوند؟...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.