داستان كودكان،
در زوزگاران قديم، در يك بيشه سر سبز، كنار يك رودخانه پر از آب، حيوانات زيادي با هم زندگي مي كردند و با هم دوست بودند تا اينك ...
داستان كودكان،
در زوزگاران قديم، در يك بيشه سر سبز، كنار يك رودخانه پر از آب، حيوانات زيادي با هم زندگي مي كردند و با هم دوست بودند تا اينكه تمساح جواني به آنجا آمد و با ديدن زيبايي آنجا تصميم گرفت براي هميشه در رودخانه زندگي كند. او يك عيب بزرگ داشت كه خودخواه بود و به هيچكس اجازه نمي داد تا از رودخانه و آبش استفاده كند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.