يكي بود، يكي نبود. دختر كوچولويي به نام "جنيفر" در دهكده كوچكي زندگي مي كرد. مدرسه دهكده دورتر از خانه آنها بود. او هر روز بايد راه مدرسه تا خ ...
يكي بود، يكي نبود. دختر كوچولويي به نام "جنيفر" در دهكده كوچكي زندگي مي كرد. مدرسه دهكده دورتر از خانه آنها بود. او هر روز بايد راه مدرسه تا خانه را پياده مي رفت و بر مي گشت. او عادت داشت در روزهاي سرد و باراني، كت و باراني بلندش را بپوشد و در روزهايي كه هوا گرم و آفتابي بود، كلاه آفتابي به سر بگذارد و به مدرسه برود. آن روز وقتي جنيفر از خواب بيدار شد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.