رمان.
فریده صحنه ای را که در برابرش می دید باور نمی کرد. در میان آتش چشم های شراره را می دید که به پشت سر پیمان زل زده بود. مسیر نگاهش را که د ...
رمان.
فریده صحنه ای را که در برابرش می دید باور نمی کرد. در میان آتش چشم های شراره را می دید که به پشت سر پیمان زل زده بود. مسیر نگاهش را که دنبال کرد چیزی غیر از دیوار نبود. فریده آن چه را شراره می دید نمی توانست ببییند. سیاهپوش پشت سر پیمان ایستاده بود و او نیز داشت شعله های آتش را نگاه می کرد و سیاهی دستش بیش تر بر روی سر پیمان کشیده می شد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.