«گلدان شمعدانی در خانوادهٔ مادریام بسیار محبوب بود. در خاطرات کودکیام از خانهٔ مادربزرگ در خیابان مولوی تهران کنار عکس جوانهای خانو ...
«گلدان شمعدانی در خانوادهٔ مادریام بسیار محبوب بود. در خاطرات کودکیام از خانهٔ مادربزرگ در خیابان مولوی تهران کنار عکس جوانهای خانواده و محله که در جنگ ایران و عراق کشته شده بودند و حوضِ خالی و خزهبستهٔ وسط حیاط و دیوارهای خشتی و کاهگلی، تصویر این گلدان هم حضور دارد. گلدانی که اگر به حال خود رها شده باشد، بو و عطری ندارد، اما اگر پرزهای ظریف روی برگهای آن را لمس کنید، عطر لیمویی و گس خود را میتراود. گذشته از نوستالژی دوران کودکی، شمعدانی برای من کمکم به نمادی از عشقِ تنانه تبدیل شد. عشقی که تمام شخصیتهای این مجموعه در حسرتشاند. شمعدانیِ عشق آنها بیبرگ است؛ درست همانند گلدانی که عکس خود را به طرح جلد این مجموعه داده است.
این عکس یکی از اولین عکسهایی است که بعد از مرگ مادرم گرفتم. روزهایی که در چاه سیاه افسردگی فرو رفته بودم، اما حتی در قعر چاه هم کورسوی نوری پیدا بود. گلدان شمعدانی تمام برگهایش را از دست داده، اما گلش را هرچند پژمرده حفظ کرده است.
این کتاب را به خاطرهٔ مادرم تقدیم میکنم که داستانهای این مجموعه بیش از هر چیز و هر کس وامدار خاطرات من از اوست.»