آنچه در پی می خوانید، فصل یازدهم رمان تماما مخصوص است که به درگیری ها و حوادث روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ اشاره دارد:
وقتی برگشتم، پری را نزدیک ...
آنچه در پی می خوانید، فصل یازدهم رمان تماما مخصوص است که به درگیری ها و حوادث روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ اشاره دارد:
وقتی برگشتم، پری را نزدیک پارک بهجت آباد دیدم. داشت در کوچهای میدوید. دیگر گمتنمیکنم. دیگر گمت نمیکنم. دنیا پر از آدمهایی است که همدیگر را گم کردهاند. ولی من دیگر گمت نمیکنم.
همه میدویدند، وعدهای وسط خیابان به این سو و آنسو شلیک میکردند. یک نعشکش هم رسیدهبود. دو نفر داشتند جنازهای را پرت میکردند روی بقیه نعشها، و نعشکش مثل ماشین آشغال جمعکن آرام پیش میرفت و چند نفری در کنارش چشم بهگوشه و کنار خیابان داشتند.
پری کنار ماشینهای پارک شده در کوچهای به زیر یکی از ماشینها خزیده بود. باز گمشکردم و یک باره نیرویی تازه در خودم یافتم که به هر قیمتی خودم را به اوبرسانم. مثل گربهایچهار دست و پا عرض کوچه را طی کردم و خزیدم زیر یک ماشین. بار دیگر صدای رگبار فضا را همان نزدیکی شکافت، و رگبار دیگری از دور جوابش داد. یک موتورسوار هم همراه ماشین نعش کش پیلی پیلی خوران رسیده بود سر کوچه و داشت بو میکشید. از زیر ماشینمیدیدمشکهدر طولکوچهلابه لایماشینها دنبال ما میگشت. احتمالاً ما را دیده بود
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.