دریا داشت به سمتم می آمد. اما بیشتر از دریا قیافه مرتضی با پوزخندی بر لب و چهره آبی که می گفت عجب شد و «حقته!» جلوی چشمم می آمد
تصمیم گرفتم ف ...
دریا داشت به سمتم می آمد. اما بیشتر از دریا قیافه مرتضی با پوزخندی بر لب و چهره آبی که می گفت عجب شد و «حقته!» جلوی چشمم می آمد
تصمیم گرفتم فوراً بروم سمت تلفن کارتی و هر جور شده مرتضی را گیر بیاورم و بپرسم آیا او بوده که زنگ زده یا نه. در همین فکر بودم که ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.