دیو دست دراز کرد تا غذا بخورد. خاله پیرزن زود بشقاب را برداشت. ناخن گیر به او داد و گفت: «ناخن هایت چه قدر کثیف و درازند! تا کوتاهشان نکنی، حق ...
دیو دست دراز کرد تا غذا بخورد. خاله پیرزن زود بشقاب را برداشت. ناخن گیر به او داد و گفت: «ناخن هایت چه قدر کثیف و درازند! تا کوتاهشان نکنی، حق نداری غذا بخوری!» ... دیو گفت: «باشد، باشد ... فقط بگذار بخورم. بویش دیوانه ام کرده.»
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.