مجموعه داستان های کوتاه فارسی.
ما مسخ شدیم، مسخ چیزهایی که نمی دونیم کجان!
هر روز به چهره ی مردم شهر نگاه می کنیم و به این فکر می کنیم که مر ...
مجموعه داستان های کوتاه فارسی.
ما مسخ شدیم، مسخ چیزهایی که نمی دونیم کجان!
هر روز به چهره ی مردم شهر نگاه می کنیم و به این فکر می کنیم که مرد چاق رئیس بانک سر کوچه با کت و شلوار سرمه ای یا استاد ادبیاتمون با چشم های سبزش یا پیرمرد استخونی تا ابد نشسته روی نیمکت پارک ته کوچه و صدها و هزاران مرد و زن دیگه ای که توی روزهام از کنارشون رد می شوم چه چیز گم کرده ای دارن؟...
یعنی همه ی این مردم چیزی دارن که نمی دونن کجاست؟
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.