رمان فارسی.
به خود که آمدم ترانه پیاده شده بود. رو به امیر گفت: پس خودتون مرجان و می یارید دیگه؟ و صدای امیر را شنیدم که می گفت: بله خیالتون ...
رمان فارسی.
به خود که آمدم ترانه پیاده شده بود. رو به امیر گفت: پس خودتون مرجان و می یارید دیگه؟ و صدای امیر را شنیدم که می گفت: بله خیالتون راحت باشه.
نگاه به ترانه دادم. آخرین نگاه پر اضطراب و در عین حال پر امیدش را به من انداخت و سر تکان داد. این سر تکان دادنش یعنی قوی باش. آره... خوبه ... محکم باش ... حرف بزن ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.