رمان فارسی.
وقتی وارد کوچه شدم حال عجیبی داشتم، با پا گذاشتن به داخل کوچه تمام خاطرات فتنه برام زنده شدن، کوچه تاریک بود، تاریک و خوف انگی ...
رمان فارسی.
وقتی وارد کوچه شدم حال عجیبی داشتم، با پا گذاشتن به داخل کوچه تمام خاطرات فتنه برام زنده شدن، کوچه تاریک بود، تاریک و خوف انگیز!
وای ساغر، من الان همون جایی هستم که تو زندگی می کردی، ثانیه ای نگذشت که مو به تنم راست شد و به خود لرزیدم و صورتم از اشک خیس شد! فتنه رو دیدم که عصبانی و گریان، گیس بریده شده اش رو به دست گرفته و داره به سمت خونه ی مونس می ره! فتنه رو دیدم که خسته از بدجنسی های مونس داره از خونه اش بیرون میاد و به سمت مسجد می ره!
با دیدن اون پله گریه ام به هق هق تبدیل شد، فتنه رو دیدم که تو بغل لله داره گریه می کنه! فتنه رو دیدم که ترسان و لرزان از پشت سایه های تاریک رد می شه تا به خونه برسه! فتنه رو دیدم که در مقابل نگاه شماتت بار همسایه ها سرافکنده می گذره! زانوانم سست شد و همون جا روی خاکی کوچه نشستم، نکنه فتنه مرده باشه؟! نکنه دیگه تو این دنیا نیست؟! چرا من می بینمش خدایا؟! ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.