رمان فارسی.
مزه ی خون را حس می کردم. شور بود. خیلی شور. اما جالب بود که قصد نداشتم دست از لیس زدن خون بردارم. تمام تلاشم را می کردم که پنجه ...
رمان فارسی.
مزه ی خون را حس می کردم. شور بود. خیلی شور. اما جالب بود که قصد نداشتم دست از لیس زدن خون بردارم. تمام تلاشم را می کردم که پنجه هایم تمیز تمیز شوند. انگار صحنه، مدام برایم تکرار می شد:
دو ماشین از رو به رو به سمت من می آمدند. سرعت شان آن قدر زیاد نبود که متوجه من نشوند. آخر این جور اتفاقات معمولا زمانی می افتد که سرعت بالا باشد. ماشین جلویی، مرا نادیده گرفت. آمد جلو. همین طور می آمد جلو و مرا نادیده می گرفت. آن قدر نادیده گرفت که چراغ های جلویش در نزدیکی چشمان من قرار گرفت. صدایی آمد. ضربه ای به من وارد شد. به زمین افتادم. بعد از شنیدن صدای ضربه، صاحب ماشین اول جیغ زد. جیغی که به شدت دخترانه بود. دختری که دهانش را نمی بست و درد پاهایم را بیش تر می کرد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.