رمان دری.
این رمان نگاهی به مهاجرت دارد، اما موضوع اصلی آن مهاجرت نیست.
بخشی از متن کتاب:
«اَیا چشم هایش را که باز می کند، برای لحظه ...
رمان دری.
این رمان نگاهی به مهاجرت دارد، اما موضوع اصلی آن مهاجرت نیست.
بخشی از متن کتاب:
«اَیا چشم هایش را که باز می کند، برای لحظه یی شک می کند که در مزار است یا تهران. همه جا آرام است. فکر می کند در مزار، در خانه ی پدری اش، اگر بیدار شده باشد، وقتی از اتاق برآید، حتمی آفتاب روی حویلی را پر کرده است و بوبویش را خواهد دید که باز از صبح وقت، در حویلی شان شور می خورد. به ماکیان هایش دانه می دهد. گاوش را می دوشد و... و به گفته ی خودش روزش را در حویلی گم می کند. اَیا همان طور که تخته به پشت بر جایش دراز کشیده است، رویش را به چپ دَور می دهد و به طرف کلکین می بیند که نور صبحگاهی از شیشه های چَتَل بالایی اش که با کاغذ کاهی روزنامه پوشانده نشده اند، به درون می تابد. مگر هوای اتاق دَم کرده و پر از دود سگرت است. و به یاد می آورد این جا تهران است؛ تهران و این اتاق سه در چهار مجردی شان که همیشه بوی سگرت می دهد؛ در حویلی یی با اتاق های کرایی برای مجردها، در کوچه یی تنگ و باریک که رنگ آفتاب را هیچ نمی بیند...»
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.