داستان فارسی برای کودکان گروه سنی "ب". آن روز کلاغ قار و قارکنان رفت و نشست روی وانت آبی قراضه. نگاهش کرد و گفت: «عجب وانت درب و داغانی! ...
داستان فارسی برای کودکان گروه سنی "ب". آن روز کلاغ قار و قارکنان رفت و نشست روی وانت آبی قراضه. نگاهش کرد و گفت: «عجب وانت درب و داغانی! تو وانتی یا گاری؟ وانت ناراحت شد و گفت: «تصادف کردم! دارم پول هایم را جمع می کنم تا ریخت و قیافه ام را درست کنم!» بعد به خودش تکانی داد و...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.