رمان برای نوجوانان.
دختری پانزده ساله، قد بلند و چهار شانه به اسم آوا با موهای لخت بلند خرمایی رنگ. کتاب «آوا در آینه» درباره ی اوست. او که ...
رمان برای نوجوانان.
دختری پانزده ساله، قد بلند و چهار شانه به اسم آوا با موهای لخت بلند خرمایی رنگ. کتاب «آوا در آینه» درباره ی اوست. او که آرزوهای بزرگ در سر دارد و کم و بیش در راه رسیدن به آن ها ست که قدم برمی دارد. راه هم که همیشه صاف و هموار نیست. یک وقت هایی سنگ بزرگ بددستی هوار می شود توی زندگی آدم و کل جاده منتهی به آرزوهایش را می پوشاند. آوا اولش فکر می کند که خودش می تواند از پس سنگ سنگین بربیاید، اما همه ی زورش هم کافی نیست. خسته و ناامید و ترسیده و تنهاست. همین است که چندتایی کمک از راه می رسند و اهن و اوهون کنان سنگ سنگین بددست را هل می دهند به کنار جاده، به ته دره، به جایی که جز خاطره اش چیزی برای آوا باقی نماند. سنگ کیست؟ مردی که قرار بود دست آوا را بگیرد، پا به پا ببرد و راه و چاه آرزوهایش را نشانش بدهد، مردی که آوا عمو صدایش می زد، رفیق گرمابه و گلستان پدرش. کمک هایی که سر و کله شان پیدا می شود چه؟ رفیق و معلم و مامان و اتاق روشن و آنتیگونه. نمایشنامه ی یونانی ای که دست آوا را گرفت، از جا بلندش کرد، گرد و خاک رخت و لباسش را تکاند و یادش آورد که همیشه می تواند از پس همه ی سنگ های ریز و درشت زندگی اش بربیاید، عمو کامران که چیزی نیست ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.