رمان انگلیسی.
انتظار نداشتم که هرگز دوباره او را ببینم آن هم در یک چنین جایی. خیلی وقت بود او را در ته ذهنم پنهان کرده بودم. حضور فیزیکی ا ...
رمان انگلیسی.
انتظار نداشتم که هرگز دوباره او را ببینم آن هم در یک چنین جایی. خیلی وقت بود او را در ته ذهنم پنهان کرده بودم. حضور فیزیکی او مرا شوک زده نکرد بلکه غم و اندوهی که در چهره اش بود مرا به شدت لرزاند. پیر و سالخورده شده و دیگر خبری از آن شکوه و زیبایی جوانی در وجودش نبود. راستش را بخواهید دیدن او در این وضعیت مرا به یاد فناپذیری خودم انداخت. هرگز گمان نمی کردم در چنین وضعیتی با او رو به رو شوم اما وقتی یاد دورانی می افتم که با هم پشت سر گذاشته ایم به سرنوشت اعتقاد پیدا می کنم آن هم بعد از سال ها دوری ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.