رمان فارسی. از متن کتاب: با شنیدن صدای شوهر مستاجر بالایی بلند شدم و سلام کردم. خواستم به روی خودم نیاورم و فقط برگردم و نگاهش کنم. ازش متنفر ...
رمان فارسی. از متن کتاب: با شنیدن صدای شوهر مستاجر بالایی بلند شدم و سلام کردم. خواستم به روی خودم نیاورم و فقط برگردم و نگاهش کنم. ازش متنفر بودم. اینو خودش از رفتار سردم فهمیده بود. از این که اینقدر وقیح بود ازش بدم می اومد. با این که زنش کنارش بود، ولی بازم به چشم چرونیش ادامه می داد. تمام دعواهاشونم سر این رفتار غلط مرده بود. در حالی که از کنارش رد می شدم گفتم: "دوباره گرد و خاک کردید مسلم خان. نمی شه وقتی زنت شاهکاراتو کشف می کنه، بلند به زبون نیاره حداقل بچه هات نشنوند یه وقت تو خجالت بکشی؟" گفت: "زنه دیگه، مثل تو! همه تون فکراتون قد نخوده." گفتم: ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.