کتاب پیش رو مجموعه ای از نوشته های کوتاه و گوناگون را حاصل از دیده ها، شنیده ها و تجربیات بورخس و ماریا کوداما در شادی و شگفتی ناشی از یافتن ...
کتاب پیش رو مجموعه ای از نوشته های کوتاه و گوناگون را حاصل از دیده ها، شنیده ها و تجربیات بورخس و ماریا کوداما در شادی و شگفتی ناشی از یافتن صداها، زبان ها، شفق ها، باغ ها، شهرها و آدم ها در کنار یکدیگر و در ماجرایی طولانی و ادامه دار در خود جای داده است. این کتاب تصاویری مختلف را از نویسنده و تصاویری دیگر را از دیگر چیزها به تماشا می گذارد و با کلماتی جادویی و زنده در قامت یک خودزندگی نامه متفاوت و عجیب ظاهر می شود.
خورخه لوئیس بورخس شاعر، ادیب و نویسنده معاصر آرژانتینی بود که بیشتر به دلیل داستان های کوتاهش شهرت پیدا کرده است. هرچند او بارها برای دریافت جایزه نوبل نامزد شد، اما هیچ وقت به آن دست نیافت؛ با این وجود او جایزه ملی ادبیات آرژانتین را از آن خود کرد و آثاری در خور توجه را به یادگار گذاشت. بورخس در اواخر دوران زندگی اش کم کم بینایی خود را از دست داد و در هنگام مرگ کاملا نابینا بود.
گزیده ای از کتاب:
پدیدآورندگانش اینها بودند: صخره های ناهموار، رودهایی که سرچشمه ی آنها در قله ی کوه هاست، به هم پیوستن آب های این رودها با آب های دریای آدریاتیک، تصادف یا تقدیر محتوم تاریخ و زمین شناسی، جذرها و مدها، شن ها، پیدایش تدریجی جزایر، همجواری با یونان، ماهی ها، مهاجرت توده های مردم، جنگ های آرموریکن و بالتیک، کلبه هایی از چوب خیزران، سرشاخه های تنیده به هم با گل و لای، شبکه ی پیچ در پیچ کانال های آب، گرگ های اولیه، یورش های دزدان دریای دالماتی، لطافت خاک رس، مهتابی هایی با پشت بام های مسطح، مرمر، نیزه ها و گله های اسب آتیلا، ماهیگیرانی که فقر آنها حافظشان بود، لمباردها، این واقعیت که سرزمینی ست در ملتقای شرق و غرب، روزها و شب های آدمیانی رفته از یاد. همچنین به یاد بیاوریم آن حلقه های طلایی را که داج سالی یک بار از دماغه ی ناوگان بوسن تروس به پایین می ریخت: در سایه روشن، در تاریکی دریا اینها دانه های زنجیری هستند که زنجیره ی ایده آل زمان از آنها بافته است. در این جا انصاف نیست اگر یادی نکنیم از جویندگان مشتاق نامه های آسپرن، دونالدو، کارپاچو، پترارک، شایلاک، بایرون، بپو، راسکین و پروست سخنی نگوییم. آنچه همیشه در ذهن انسان باقی می ماند آن دو سردار برنزی است که تمام این قرن ها بی این که دیده شوند از دو سوی این دشت گسترده به یکدیگر می نگرند.
گیبون معتقد است که استقلال جمهوری باستانی ونیز با شمشیر به دست آمد و حقانیت آن را شاید قلم بتواند اثبات کند. پاسکال می نویسد رودها شاه راه هایی هستند که سفر می کنند: کانال های ونیز هم شاه راه هایی هستند که کرجی های ونیزی که گویی لباس ماتم بر تن دارند در آنها سفر می کنند، کرجی هایی که ما را به یاد ویلون هایی می اندازند که در مراسم عزا می نوازند: کرجی های خوش الحانی که موسیقی را در ما زنده می کنند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.