کتاب پیش رو یک جلد از مجموعه خرد و حکمت زندگی است؛ مجموعه ای که با هدف کاستن از ابهت هراس آور فلسفه گردآوری شده و در پی خلق آگاهی نسبت به حکم ...
کتاب پیش رو یک جلد از مجموعه خرد و حکمت زندگی است؛ مجموعه ای که با هدف کاستن از ابهت هراس آور فلسفه گردآوری شده و در پی خلق آگاهی نسبت به حکمت و شیوه ی اندیشیدن فیلسوفان جهان است، تا به مخاطب دیدی بازتر نسبت به زندگی ببخشد و او را برای مواجهه آگاهانه با آن مجهز سازد. نویسنده در کتاب حاضر با تکیه بر دیدگاه فیلسوفان نامدار جهان هم چون اپیکور، شوپنهاور، نیچه، کنفوسیوس، روسو و سقراط خواننده را به سیر و سفری فلسفی فرامی خواند و او را با شیوه اندیشیدن آن ها و نوع نگاه شان به زندگی آشنا می کند. او دری می گشاید تا مخاطب کتابش نحوه تفکر آگاهانه را بیاموزد و به گونه ای نوین با فلاسفه رو به رو شود، به شکلی که از حالت مرسوم و خشک متفاوت باشد و او را برای زندگی کردن به شیوه ی فیلسوفان و با توجه به دیدگاه های آن ها مهیا سازد. کتاب با سفری در قطار پیش می رود، سفری که زندگی امروزی مخاطب را با فلسفه گره می زند و در انتها به حکمت و خرد او می افزاید.
گزیده ای از کتاب:
دکمه ی فراخوان را فشار می دهم و چندی بعد آقایی ریزاندام، دوست داشتنی، و کمرو از راه می رسد. استفن روپر سبیل دارد، با خط مویی که در حال پس روی ست، و چشمان شفاف آبی و چهره ای سرخ و سفید که مرا یاد کودکان بالدار سرمست تابلوهای نقاشی می اندازد. وارد اتاق بزرگی می شویم. بوی کتاب های قدیمی و مواد ضدعفونی می آید. راه که می رویم، شوپنهاور همین طور ما را نگاه می کند. در و دیوار اتاق پر است از پرتره یا عکس های او در مقاطع مختلف زندگی، از پانزده سالگی اش در هامبورگ تا موقعی که در فرانکفورت فرزانه مردی هفتاد- هشتاد ساله بود. عجیب آن که شوپنهاور، به رغم آن ادعای جنجالی «جهان در تفکر من است»، زیاد در این دنیا احساس آسودگی و راحتی نمی کرد. او هم مثل روسو حس آدمی بی خانمان را داشت، حتی وقتی در خانه ی خودش بود. این فیلسوف جدامانده گواه زنده ای بود بر این که در تقدیر آدمی بدتر از سرکوفت خوردن هم هست: نادیده گرفته شدن. در طول حیاتش، نه نوشته هایش را می خواندند، نه کسی عقایدش را دوست داشت. حتی با این که کاندیدای بی رقیب بود باز هم نتوانست برنده ی جایزه ی انجمن سلطنتی دانمارک شود. تازه در سال های آخر عمرش بود که او را به جا آوردند و حرمت گذاشتند. یک اتفاق غریب دیگر زندگی شوپنهاور کودکی فرویدیِ اوست- جالب توجه آن که عقاید فلسفی اش مورد علاقه فروید هم بود. مشکلاتی که با مادر داشت خودش نمودار خیلی چیزهاست. یوهانا شوپنهاور آرمان های والا -ادبی و اجتماعی- زیاد داشت اما بچه بزرگ کردن در هیچ کدامشان نمی گنجید. مادر خیلی زود از به قول خودش «بازی با عروسک جدید» خسته شد، و باقی کودکی آرتور بی نوا با بی اعتنایی و انزجار گاه و بیگاه مادر سپری شد. بعدها در یادداشت هایش نوشت: «یک مادر افتضاح.»
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.