مجموعه داستان.
چشمم افتاد به جای خالی قاب عکس دست های خودم با مهرداد. مستطیلی حک شده روی دیوار. فکر کردم وقتی کسی از خانه ای به خانه ی دی ...
مجموعه داستان.
چشمم افتاد به جای خالی قاب عکس دست های خودم با مهرداد. مستطیلی حک شده روی دیوار. فکر کردم وقتی کسی از خانه ای به خانه ی دیگر می رود، چند تا از این قاب های مستطیل، بیضی یا مربع روی دیوارها جا می اندازد. عکس عزیزی از دست رفته، یا عروس و دامادی جوان. فقط ردی می ماند که شاید بعدها با قاب دیگری پر شود.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.