رمان فارسی.
رمان فوق خاطرات و داستان خانوادگی زندگی دختری است به اسم موگه که از زبان خودش و پدرش روایت می شود.
موگه بازیگر سرشناسی است که ف ...
رمان فارسی.
رمان فوق خاطرات و داستان خانوادگی زندگی دختری است به اسم موگه که از زبان خودش و پدرش روایت می شود.
موگه بازیگر سرشناسی است که فکر گذشته و واکاوی خاطرات ذهنش را متشوش کرده و درگیری ها و مشکلاتی که در زندگی اش رخ می دهد او را به شدت پریشان حال و آزرده می سازد… .
قسمتی از متن کتاب:
از فردای رفتن لیلیوم، افتادیم دنبالش. شهرام هم کمکم کرد. سعی می کرد نشان دهد خیلی نگران است اما نبود. هیچ ردی از لیلیوم نبود. به قول بچگی های کاملیا آب شده رفته بود توی زمین. وقت قایم باشک که کاملیا نمی توانست پیدایش کند و به نفس نفس می افتاد، پا می کوبید روی زمین و این جمله را می گفت. من اما همیشه پیدایش می کردم. لعنت به این شامه ی تیز. مادر من! مادر من! مادر من! کجا رفتی توی این بلبشو که از این شامه ی تیز هم کاری برنمی آید. دنبال تو بگردم؟ برای پدر سوگواری کنم؟ تنهایی تصمیم بگیرم که پدر همان جا بماند یا نه؟ چرا این امن ترین جای دنیا هم کمکم نمی کند که آرام شوم، آرام شوم، آرام شوم.
تلفن زنگ می زند. تسبیح مادر را برمی دارم. سه مهره از یک سرش جدا می کنم. امن یجیب المضطر اذا دعا هو یکشف اسوء. امن … . کاش به پدر گفته بودم برایم تسبیحی درست کند که فقط سه مهره داشته باشد. تلفن زنگ می زند. کاش مدینه خانم جواب ندهد. صدای زنگ قطع می شود. سایه ی هیکل گوشتی مدینه خانم می افتد روی شیشه های رنگی در. در نزده می آید تو و گوشی را می دهد دستم. تسبیح را می اندازم گردنم و گوشی را می گیرم. کاملیا چند بار الو الو می گوید. حتما صدای نفس نفس زدن هایم را می شنود که می گوید: « دستگاه ها را خاموش کردند موگه، دارن بابا رو می برن سردخونه. موگه کاش این جا بودین. تو، مامان، یا اون لیلیوم لعنتی که چند ساله آب شده و رفته توی زمین…
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.