عصر هنگام، دروازه ی طاق دار جای نشستن پدربزرگم هاروتون بود؛ که در زیر دروازه، کمی بالاتر از زمین، چیزی چون صندلی سنگی، به خوبی تراشیده شده ...
عصر هنگام، دروازه ی طاق دار جای نشستن پدربزرگم هاروتون بود؛ که در زیر دروازه، کمی بالاتر از زمین، چیزی چون صندلی سنگی، به خوبی تراشیده شده بود. در جای خود می نشست، به چوبدستی زغال اختهِ قرمز تکیه می داد، سرش را سمتی کج می کرد و اگر دیگر هم صحبتی نداشت، خودش باخودش حرف می زد و تودماغی می خندید. وقتی می خندید چشمان آبی اش ریزتر می شد و چروک هایی زیر چشمانش ردیف می شدند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.