رمان فارسی. آن روز ها خودم را دخترک دست فروش و گدایی می دانستم که قلبش را کف دستش گرفته بود و به هر کسی که می رسید، ذره ای آرامش را گدایی می ک ...
رمان فارسی. آن روز ها خودم را دخترک دست فروش و گدایی می دانستم که قلبش را کف دستش گرفته بود و به هر کسی که می رسید، ذره ای آرامش را گدایی می کرد. تمام جانم را وسط گذاشته بودم برای ذره ای آرامش. اما افسوس که مثل دخترک گل فروش؛ کسی خریدار گل هایم نبود و تمامش زیر آفتاب پژمرده شده بودند. دختری که بین زندگی خواهر و خواسته ی پدرش می ماند و با تن دادن به هر کدام، شاید برای مدت ها از دیگری دور شود. شک و بی اعتمادی که در زندگی اش ریشه می دواند و دست آخر متوجه بازیچه بودن خودش در این هزار توی زندگی می شود. بماند که تا مدت ها تنها همدمش می شود دیوارهای سرد و یخ زده ی جایی که فقط صدایش را منعکس می کردند. اما بعد از آن اتفاق هیچ چیز مثل روز اولش نشد و ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.