رمان فارسی.
از کجا مطمئن بودی میام تو زندگیت؟
نگاه به نگاهش می دوزم. چشم روی صورتم می چرخاند و روی چال گونه ام ایست می کند:
چون دوستم داشتی. ...
رمان فارسی.
از کجا مطمئن بودی میام تو زندگیت؟
نگاه به نگاهش می دوزم. چشم روی صورتم می چرخاند و روی چال گونه ام ایست می کند:
چون دوستم داشتی.
نگاه بالا می آورد و در چشمانم زل می زند. گویی می خواهد تاثیر حرفش را ببیند. حرفی که برای من یک مجهول دارد، که وادارم می کند به پرسیدن:
- و چطور مطمئن بودی هنوز دوستت دارم؟
باز نگاه داخل صورتم می چرخاند و با یک لبخند محو سر جلوتر می آورد. فاصله ی صورت هایمان آن قدر به هم نزدیک است که گرمای صحبتش روی صورتم پخش می شود:
- من به عشقی که به پات ریختم مطمئن بودم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.