رمان فارسی.
با رفتن پوریا، رضا غرق در تاریکی و سکوت شب به آسمان خیره شد. حتی سرمای خشک بهمن ماه هم لحظه ای او را از خود بیرون نکشید. گویی گم ...
رمان فارسی.
با رفتن پوریا، رضا غرق در تاریکی و سکوت شب به آسمان خیره شد. حتی سرمای خشک بهمن ماه هم لحظه ای او را از خود بیرون نکشید. گویی گم کرده اش را لا به لای ستاره ها جستجو می کرد هنوز برق نگاهش را در ذهن مرور می کرد و هر لحظه سرمست تر و مسحورتر می شد. خواب از چشمانش رفته بود. مدت ها بود که با آرامش بیگانه بود و حسرت شیرین این عشق او را به مرز جنون می کشاند. حسرت آرزویی محال با رویای شیرین یک خیال...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.