رمان فارسی.
بخشی از رمان:
نه تنها آن روز، بلکه حتی فردا و روزهای بعد هم، خبری از بهنام رضایی نشد. بارها تا دم در مطبش رفتم اما هر بار، ندیدن ...
رمان فارسی.
بخشی از رمان:
نه تنها آن روز، بلکه حتی فردا و روزهای بعد هم، خبری از بهنام رضایی نشد. بارها تا دم در مطبش رفتم اما هر بار، ندیدن منشی پشت میز و فکر این که او در مطبش تنها باشد، باعث شد که از همان جا برگردم و تشکر کردن از او را به فرصت مناسب دیگری به تعویق بیندازم. پریا چند باری پرسید که آیا او را دیده و تشکر کرده ام یا نه؟
دفعات اول صادقانه می گفتم نه اما بالاخره، به دروغ متوسل شدم و با گفتن این که دیدم و تشکر کردم خیال پریا راحت شد. از دروغی که به پریا گفته بودم، حس خوشایندی نداشتم؛ از یک طرف عذاب وجدان به خاطر دروغ گفتن به او و از طرف دیگر، ترس از این که آن دو با هم رو در رو شده و دروغم لو برود، باعث می شد تا معذب باشم ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.