پیکربندی نقد ما بدآموز، ناخودنگر، غیرمقایسهای و غیر مستدل است. ما نه تنها با فاصلهگذاری به نقد خود نمینشینیم، بلکه آنجا که صحبت از نق ...
پیکربندی نقد ما بدآموز، ناخودنگر، غیرمقایسهای و غیر مستدل است. ما نه تنها با فاصلهگذاری به نقد خود نمینشینیم، بلکه آنجا که صحبت از نقد خود میشود، در همهی زمینهها، به کلیگویی روی میآوریم.
پرسش این است آیا میتوان دویست سیصد صفحه در بررسی مقولهای نوشت بدون اینکه از سند و منبعی معتبر نام برد؟ یا بُرد اما ناقص و بدتر از آن غیر قابل دسترسی و گاه نایاب، که در زبان عامیانه به این گونه تتبعات «نشانی عوضی دادن» گفته میشود.
دانستههای ما از عالم غیب نازل نشدهاند، بلکه بر پایهی خواندهها و مقایسهی آنها با یکدیگر و با خودمان و دیگران به تکوین ِ نگاه تازه و به سنجشی بسیارچشم میانجامند و ازخصلت روزمرهی تعارفات ریاآلود ِ فرهنگسوز، حتماً و باید به دور باشند، که البته چنین نیست.
استاندال در نقد زمان خود، از آن به عنوان روزگار وعده و انتظارهای برآورده نشده، نیروهای بیثمر افتاده و قریحههای نومید یاد میکند. او زمانهی خود را همچون یک تراژدی- کمدی ترسبار تجربه کرد. از نگاه او آنها که به قدرت رسیدند و در قدرت ماندند به همان اندازه نقش توطئهگر را ایفا میکردند که مخالفان آنها که بیرون از قدرت بودند و از منتقدان سرسختِ قدرت سواران به شمار میآمدند. وی از خود میپرسید: «آیا در چنین دور و زمانهای، که همه دروغ میگویند و دوروئی میکنند، هر وسیلهای به شرط آنکه به موفقیت بیانجامد مناسب نیست؟»1
همهی داستانهای بهیادماندنی استاندال پیرامون مسئلهی تزویر، پیرامون راز چگونگی معامله با مردم و چگونگی حکومت بر جهان دور میزند.
نویسنده و فیلمساز معاصر ابراهیم گلستان که خود زمانی از مسئولان حزبی بود، در سال 1348 در دانشگاه شیراز خطاب به دانشجویان آن دانشگاه میگوید: «... در هر کجای دنیا در دورهای که یک نظام قلدر جابر مسلط است هرکس به خاطر نفعی که فکر میکند دارد یا باید به دست بیاورد، یا از زور ظلم حکومت، یا به علت عوالم روحی، فریادی یا نالهای به ضد این نظام میکشد که به آن آسان میشود برچسب "اجتماعی" زد. اما پیداست، این صاحبان صداها تمام بر یک روند فکر ندارند. توجیه یا قبول دسته جمعی آنها به این دلیل که ضد حکومتاند کافی نیست. بسیار صاحبان صداها که خود، فردا، یا همین الان، باید مخاطب اعتراض اجتماعی باشند؛ بسیار شاخههای فکر پشتِ این تنوع فریادها که هرکدام با دیگری مغایرت دارد، معارضت دارد. معیار اجتماعی بودن ادعای اجتماعی بودن نیست. وانمود به «غیر اجتماعی» بودن هم دلیل غیر اجتماعی بودن نیست.»2
نقد ما در بیشتر موارد، زشتیهای استبداد ریشهدار را در تمام ابعاد زندگی ما، فرهنگ و ادبیات هم جزو آن، کمتر بررسی کرده و میکند. یا بدتر، این سنجش، با دماسنج بده بستانهای پُرشور محافظهکارانه همراه است. به این هم بسنده نمیشود؛ نادیده انگاشتن زشتیها را نزد نامزدان صفتهای جورواجورِ خالی از موصوف، و چهرههای خودبرگزیدهی خطرناک که بر احساسات و اذهان ِ ببین و نپرس بخش ِ بزرگی از جامعه ما حاکماند را به چشمانداز عمومی بدل کرده و میکند.
در این فضای آگاهیزُدا، پاککنندهی حافظهی جمعی، توهینکننده به شعور انسان که کارگردانان آن، شگفتا، تنها شُهرهگان به خِردستیزی رسمی و دشمنان قسمخوردهی آزاداندیشی نیستند، بلکه بدیلهای آنان هم، عرفیگرا و جز آن، که از هماکنون تیغ ِ ببین و نپرس و بشنو و نگو را در قالب شعارهایی که توشهی راه خود و در مبارزه علیه «آزادیستیزان حاکم» بهکار بسته تیز میکنند؛ اینان به نام دفاع از آزادی بیان و اندیشه و پایمال شدن آن توسط پیشینیان و اکنونیان و در اعتراض به وضعیت موجود، خود خرقهی خلافتِ حذف و سانسور را با تردستی حیرتآور و با لعاب شعارهای دیگر فریب میآرایند؛ چنانکه هر آینه پرسشی از سوی «غیرِ» همگنان مطرح شود با پاسخ دندانشکن «نباید با دُم شیر بازی کرد» روبهرو خواهد شد؛ یعنی شما جماعتِ پرسشگر خفه شوید، بتمرگید و لابد پس از برآمدن من و ما، قطعاً بمیرید!
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.