وقتی عمویم با چاقوی میوه خوری ذره ذره گلویم را می برید احساس می کردم که آرام آرام روح از بدنم خارج میشود، حتی حنجره و تارهای صوتی ام بریده ش ...
وقتی عمویم با چاقوی میوه خوری ذره ذره گلویم را می برید احساس می کردم که آرام آرام روح از بدنم خارج میشود، حتی حنجره و تارهای صوتی ام بریده شد ولی بدنم هنوز حس داشت تا شعاع یک متری ام خون ریخته بود. هنوز اندک جان و رمقی برایم باقی مانده بود. موبایل خواهرم را زیر آستین لباسم به محکمی نگه داشتم، وقتی عموهایم فکر کردند که دیگر کار تمام است. از من دور شدند. در این فاصله با پدرم تماس گرفتم و دیگر هیچ نفهمیدم. من از مرگ برگشتم تا حق ضایع شده خود را پس بگیرم...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.