داستان فارسی برای نوجوانان. بخشی از داستان: آسمان صبحدم بی خورشید بود، اما صاف و زلال. باد بوی دریا می آورد و ستاره های دریایی به گل نشسته، ...
داستان فارسی برای نوجوانان. بخشی از داستان: آسمان صبحدم بی خورشید بود، اما صاف و زلال. باد بوی دریا می آورد و ستاره های دریایی به گل نشسته، نرم و آهسته خودشان را به سمت آب دریا می کشاندند. ملیرها، جا به جا افتاده بودند به جان ستاره های دریایی و لای شن ها نوک می زدند. آشوبی به دل تیمور راه پیدا کرده بود که پیش از این سابقه نداشت. از ارابه پایین آمد و چشم به دریا دوخت. موج ها، مثل تردیدهای او پیش می آمدند و پس می کشیدند. حالا خورشید از پشت تپه های شن پوش خودش را بالا می کشید. تیمور سرش را به سر "رموک" چسباند و همدم چند ساله اش را بوسید و بعد دل از همه چیز کند ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.