رمان فارسی.
بدون اینکه منتظر کامیار باشد به سمت در حرکت کرد. کامیار به سرعت پشت سرش روان شد. در ماشین را باز کرد و تارا را دعوت به نشستن کرد. ...
رمان فارسی.
بدون اینکه منتظر کامیار باشد به سمت در حرکت کرد. کامیار به سرعت پشت سرش روان شد. در ماشین را باز کرد و تارا را دعوت به نشستن کرد. وقتی ماشین حرکت کرد تارا عذاب وجدان گرفته بود. بر قلب خود نهیب می زد، چه غلطی کرده و چرا به این زودی افسار دلش را پیش او رها کرده بود. هر دو در سکوتی پر معنا تا مقصد به دقایقی پیش فکر می کردند. خجالت زده از بی اختیاری خود جرات حرف زدن نداشتند اما تارا حس می کرد با تمام شرمی که آتش به جانش انداخته بود عجیب حال دلش خوب است.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.