میان راست و دروغ، میان سفید و سیاه، ایستاده بود باورش نداشت نه او را و نه هم سطح هایش را مگر ممکن بود میان این همه آزادی و رفاه ماند و فاسد ن ...
میان راست و دروغ، میان سفید و سیاه، ایستاده بود باورش نداشت نه او را و نه هم سطح هایش را مگر ممکن بود میان این همه آزادی و رفاه ماند و فاسد نشد؟ نمیتوانست باور کند. شاید هم نمیخواست از اینکه در مقابل حرفهای ساده دخترک همیشه یک قدم عقب تر میماند کلافه بود. چشم روی هم گذاشت و آب دهانش را با زور قورت داد
یک جریان قوی میان عقل و دلش در کشمکش بود احساسش نگاه معصوم دخترک را نشانه میگرفت و عقلش موقعیت زندگی اش را اما یک چیز را مطمئن بود اگر این دختر واقعا معصوم می بود. اگر فرد اشتباهی را برای این بازی انتخاب کرده بود بی شک جایی میان این صفحه ی شطرنجی به بدترین شکل ممکن زمین گیر می شد و دقیقا همان جا بود که در اوج پیروزی بزرگ ترین باخت زندگی اش را تجربه می کرد.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.