رمان فارسی. ... آیا متوجه چیزی شده بود؟ آیا دل و احساسش به او هشداری در مورد اتفاقی قریب الوقوع داده بود؟ دوباره حرف سیاوش را به یاد آورد. "ام ...
رمان فارسی. ... آیا متوجه چیزی شده بود؟ آیا دل و احساسش به او هشداری در مورد اتفاقی قریب الوقوع داده بود؟ دوباره حرف سیاوش را به یاد آورد. "امیر تو تنها کسی هستی که من در تمام این دنیا دارم ... تو برادر من هستی ... تو ..." و حالا این حس آن هم نسبت به موجودی چون رامش ... اصلا" این حس کی و چگونه به وجودش راه یافته بود ... اما هر زمان و هر گونه که آمده بود به راستی شرم آور بود ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.